اعتیاد به شیشه از مرد تعمیرکار قاتلی بی‌رحم ساخت (+ مصاحبه با قاتل)

مرد تعمیرکار تحت تاثیر اعتیاد به شیشه و توهم این ماده محرک جهنمی همسر خود را به قتل رساند و راز این جنایت را 6 سال در خانه خود مخفی کرد.

به گزارش ترک باما ، معمای ناپدید شدن زنی جوان به نام افسانه سرانجام 6 سال بعد از غیبت ناگهانی او برملا شد. تعجب آور این که شوهر این زن طی این 6 سال با وجود اعتیاد به شیشه و اختلاف شدید با همسرش در مضان اتهام قرار نگرفته بود.

اعترافات این مردحکایت از آن دارد که علاوه بر قتل همسر خود دست به یک اقدام تکان دهنده دیگر هم زده است. او دخترش را که در زمان این حادثه فجیع 5 ساله بوده با این ترفند که مادر به خواب رفته در کنار جسد مادرش خوابانده تا او از گریه و بی قراری برای مادرش دست بردارد.

مصاحبه ای که در سایت «خوندنی» از این قاتل منتشر شده نشان می‌دهد او امیدی به کسب رضایت از اولیای دم ندارد. از لابلای کلمات این مرد می توان تهدیدی را که اعتیاد به شیشه در جامعه ایجاد می کند، احساس کرد. لازم است برای این تهدید فکری اساسی اندیشیده شود در غیر این صورت قربانیان این ماده محرک شیطانی همچنان افزایش خواهند یافت.

سوال: از نحوه آشنایی با همسرت افسانه تعریف کن. چطور با هم آشنا شدید؟

جواب : چنانچه در پی یک ماجرهای عاشقانه هستید باید بگویم خودتان را خسته نکنید. در آشنایی و ازدواج ما خبری از این عشق و عاشقی نبود! افسانه توسط یکی از آشنایان به ما معرفی شد و ما هم به خواستگاری او رفتیم.

سوال: یعنی عشق و علاقه‌ای به همسرت نداشتی؟

جواب: فقط می توانم بگویم من و افسانه مثل یک زن‌ و‌ شوهر معمولی به هم عادت کردیم و حدود هفت سال هم زندگی مشترک داشتیم. زندگی ما هم هیچ وقت خوب نبود چون من اعتیاد داشتم و همیشه هشتم گرو نهم بود.

یک‌سال که از ازدواجم گذشت، صاحب‌کارم متوجه اعتیادم شد و اخراجم کرد. کارگر تعمیرگاه ماشین بودم و بعد از بیکار شدن آب از سرم گذشته بود. هزینه مصرف مواد و اعتیاد به شیشه هم اوضاع را بدتر می‌کرد.

سوال: در شب حادثه هم تحت تاثیر اعتیاد به شیشه بودی؟ 

جواب: بله مصرف کرده بودم. آن شب افسانه دیر به خانه آمد. من با او بگو مگو کردم. پرسیدم کجا بودی و گفت خانه خواهرم بودم. گفتم چرا تا این وقت شب بیرون بودی؟ گفت مهمانی بود و از این حرف‌ها. من عصبانی بودم. چند بار دیگر هم دیر به خانه آمده بود. وقتی از خانه بیرون می‌رفت هزار و یک فکر و خیال به سرم می‌زد. دست خودم نبود. این افکار من را اذیت می‌کرد. وقتی به او می‌گفتم لابد زیرکاسه نیم‌کاسه‌ای است شروع می‌کرد به داد و بیداد. می‌گفت چرا به من تهمت می‌زنی و خلاصه دعوا بالا می‌گرفت.

سوال : منظور شما کتک‌هایی است که بخاطر اعتیاد به شیشه به همسرت می زدی؟

جواب: در دعوا که حلوا خیرات نمی‌کنند. دعوای زن و شوهری بود دیگر! پیش می‌آید.

سوال: همسرت برای فرار از کتک های تو فرار کرد و به خانه بستگانش رفت؟

جواب: بله و بعد از فرار کردنش حال من بدتر شد و دعواهای‌ ما هم بیشتر شده بود. به او می‌گفتم چه حقی داشتی بچه من را ببری سر سفره شوهر عمه‌ات بنشانی. غیرت من قبول نمی‌کرد.

سوال: چطور همسرت را دوباره به خانه بازگرداندی؟

جواب: همین که پایش به خانه عمه‌اش رسید، به من و مادرش اطلاع داد که افسانه به خانه او رفته است. خواهش و التماس کرد که اجازه بدهم یک هفته آنجا بماند. اما من دو روز بعد سراغش رفتم. گفتم برگرد سر زندگی‌ات. بزرگ‌ترها وساطت کردند و خلاصه برگشت اما شرط گذاشت که اگر دلش خواست به خانواده‌اش سر بزند من مانع او نشوم. می‌گفت این بار اگر جانم را به لب برسانی فرار می‌کنم و می‌روم افغانستان، کاری می‌کنم که پشت گوشت را دیدی من و دخترم را هم ببینی. همین حرف‌هایش باعث شد شب حادثه عصبانی شوم.

سوال: آن شب افسانه دوباره همین حرف را زد و تو را تهدید به فرار از خانه کرد؟

جواب: نه تهدیدی نکرد و چیزی نگفت اما این حرفش همیشه در گوشم بود و حرص می‌خوردم. آن شب عصبانی شدم و به او فحش دادم. او هم دخترمان را بغل کرد و می‌خواست باز از خانه بیرون برود.

من تحت تاثیر اعتیاد به شیشه و موادی که مصرف کرده بودم بودم و حال خوبی نداشتم. بعد از بیکار شدن در حیاط خانه ماشین تعمیر می‌کردم و آن شب هم دینام یک ماشین را تعمیر می‌کردم. سیم دینام دستم بود. دخترمان را از بغلش بیرون کشیدم و وسط حیاط گذاشتم. بعد افسانه را به داخل خانه هل دادم و در را قفل کردم. صدایش در گوشم زنگ می‌زد: افغانستان، پشت گوشت را دیدی و…، خلاصه این ‌حرف‌ها.

نفهمیدم چه شد که سیم دینام را دور گردنش انداختم و کشیدم. یکدفعه بدنش شل شد و فهمیدم خفه شده و دیگر نفس نمی‌کشید. خیلی شوکه شده بودم. نمی‌خواستم دخترم ماجرا را بفهمد. سریع رختخواب انداختم و افسانه را در جایش خواباندم و پتو را تا گردنش بالا کشیدم. بعد سراغ دخترم رفتم. داشت گریه می‌کرد. بغلش کردم و گفتم چیزی نیست، مامان خوابید تو هم بیا بخواب.

سوال: چرا دخترت را به آغوش جسد مادرش فرستادی؟ تحت تاثیر اعتیاد به شیشه این کار را کردی؟

جواب: چاره‌ای نداشتم. نمی‌خواستم راز ماجرا برملا شود. دخترم کنار افسانه دراز کشید و جسد را در آغوش کشید. از دعوای ما ترسیده بود. همین‌طور که گریه می‌کرد خوابش برد. وقتی خوابش سنگین شد من در باغچه خانه گودالی عمیق حفر کردم و جسد را دفن کردم.

سوال: راز این جنایت چطور  تا 6 سال مخفی ماند و فاش نشد؟

جواب: من به همه گفتم با افسانه دعوا کردم و صبح روز بعد او مدارکش را برداشته و فرار کرده است. همه شاهد بودند او تهدید کرده بود که به افغانستان می‌رود اما مادرش می‌گفت امکان ندارد افسانه بدون بچه‌اش جایی برود.

تا این‌که دخترم بزرگ‌تر شد و یک روز به مادربزرگش گفت مدارک شناسایی مادرش را در خانه دیده است. مادر افسانه هم که همیشه به من شک داشت، از من شکایت کرد و بازداشت شدم و اعتراف کردم.

دختری که تقاضای قصاص پدر را دارد

دختر این مرد حالا ۱۳ ساله است. دخترکی لاغر که به قد و قواره‌اش نمی‌خورد ۱۳ساله باشد اما زبان که باز می‌کند، لحن کلامش پخته‌تر از سنش نشان می‌دهد. مثل بیگانه‌ای در چند قدمی پدرش، روی صندلی سالن دادگاه می‌نشیند.

آمده تا قصاص پدرش را تقاضا کند. پدری که شش سال او را بی‌مادر بزرگ کرد اما خود مسبب همین بی‌مادر شدن هولناک دخترک بود.

به متهم می‌گویم: «حکم قصاص تو صادر شده. فکر می‌کنی می‌توانی رضایت بگیری؟ یا به دخترت حق می‌دهی که نتواند تو را ببخشد؟» می‌گوید: «دخترم در دادگاه گفت حالا که بی‌مادر شده، دیگر پدر هم نمی‌خواهد. مادر افسانه هم گفت این مرد شش سال نوه من را در خانه‌ای بزرگ کرد که جسد دخترم در آن دفن بود. برای همین رضایت نمی‌دهند.

انتهای مطلب

دیدگاه ها

Sanaz

😳

ستیا

چقدر دردناک

علی

غم انگیز

مهری

خیر نبینی مردک مگه شمری؟
بعد یک سال نه، بعد ۶ سال عذاب وجدان نگرفتی؟؟؟ اخرشم دخترت فهمید؟
مسئله این فرد فقط اعتیاد به شیشه نیست، این ادم هیچ بویی از انسانیت نبرده!!!!

بهزاد

واقعن شیشه چنین بلایی سر آدم میاره؟

ناشناس

خدایا خودت رحم کن به همه جوانان که در دام این معضلات نیفتند🙏

شایسته

همش دارم به آینده اون بچه فکر میکنم که همچین صحنه‌هایی رو دیده این چجوری میخواد آدم بشه خداایا میشه به بعضیا بچه ندی اصلا

ناشناس

کاش خودشو میکشت

یاران

وای چه چیزایی آدم میشنوم خدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *